
ایران کنونی بازمانده قلمرو امپراطوریهای گذشته است. از قدیم الایام، سکنه این جغرافیا زبان، لباس، موسیقی، ادیان و مذاهب متفاوتی داشتهاند. برحسب تعریف کلمات ملت (nation) و قوم (ethnic)، این تفاوتهای جمعیتی مصداق متفاوتی دارند.
با خیس شدن دامن این منطقه به مدرنیسم، رلیجنیسمی (مذهبگرایی) که به طور سنتی هویتبخش و ضامن تجمیع مردمان، ذیل یک پرچم بود رو به افول گذاشت و برخی را به فکر تئوریزه کردن یک ناسیونالیسم (ملیگرایی) برای این قلمرو انداخت تا خلا یک هویت جمعی و حس تعلق عمومی در این جغرافیای متکثر پر شود.
آنچه که اتفاق افتاد، دولت - ملت سازی تک بعدی بر مبنی هویت و تاریخ پارس بود و زبانی که در ایران بدان فارسی گفته میشود. لازم به ذکر است که خاستگاه این زبان، برخلاف تصور عموم ایرانیان، شیراز نیست. خاستگاه این زبان خراسان قدیم است که مناطقی از خراسان ایران و کشورهای افغانستان و تاجیکستان را شامل میشود. در خراسان زبانهای بسیاری چون پشتو، ترکی و... تکلم میشود. این زبان به طور دقیق، زبان تاجیکهاست.
اکنون ناسیونالیسم ایرانی، چیزی نیست جز اتنوسنتریسم (قومگرایی) فارسی. به علت جمعیت پایین، ایران سنگری است که این جریان پشت آن پنهان میشود. ایران کلیتی است که در ورا آن، هر نوع تکثر و عدالت قومی را با تکبیر "همه ایرانی هستیم" سر میبرند و همین ایرانیت را به نفع فارس مصادره میکنند. ایرانِ تعریفی این جریان، نه ملک مشاع همه ایرانیان، همچون ایرانِ صفوی، افشاری و قاجاری، بلکه سرزمین آریاییهاست که ترک، عرب و حتی بومیان فلات ایرانِ قبل از ورود آریاییها، در آن غیر خودی (به قول خودشان انیرانی) اند. مثال این تفکر، خاطرات محمدرضا پهلوی است که مینویسد: "پدرم برخلاف قاجارها که ترک بودند ایرانی بود" این جریان خود را نه پانفارسیسم بلکه پانایرانیسم مینامد!
این ملت سازی، بسیار غیرستیز بوده و اولا بالذات خود را از نژاد آریایی و در تقابل و دشمنی با ترک و عرب تعریف کرد. جهت حل مشکل آریانیک نبودن زبان اکثریت ایرانیان، آنها را آریاییهایی نامید که زبانشان تغییر کرده است! بگذریم که اساسا ریشه ژنتیکی ایرانیان کنونی، نه به مهاجرین آریایی بلکه به بومیان فلات ایران باز میگردد. تمامیتخواهی و دگرستیزی این جریان به قدری بوده است که داد کردها، بلوچها، لرها و... را نیز علیرغم آریانیک بودن زبانشان در آورده است.
این ایدئولوژی با کودتا ۱۲۹۹ رضاخان و تشکیل حکومت پهلوی، به ایدئولوژی رسمی حکومتی بدل گشته و قدرت سیاسی را به دست گرفت. علیرغم اجماع منطق عمومی بر ضرورت داشتن یک زبان میانجی در این جغرافیای متکثر، زبان فارسی نهتنها بدون رفراندوم به مردمان ساکن این جغرافیا تحمیل گردید بلکه سیاستهای آسمیلاسیون جهت تخریب و از بین بردن هویت و زبان اقوام غیر فارس شروع به اعمال شد. هیچ سخنی از زبان میانجی و انتخاب آن در قانون اساسی مشروطه نیست. بلکه متمم قانون اساسی مشروطه، با تدبیر انجمنهای ایالتی و ولایتی، قصد حفظ ساختار متکثر و غیر متمرکز ممالک محروسه را داشت.
افشار یزدی، از تئوریسینهای پانفارسیسم، مینویسد:
"زبانهای کم جمعیت به مرور هضم خواهند شد اما با ترکی نمیتوان با مدارا رفتار کرد"
عباس اقبال مینویسد:
"تخریب زبان ترکی را با تحریف نام آن به آذری شروع کنید و با تغییر نام مناطق جغرافیایی و در مواردی با تعویض معانی و جلوگیری از نامگذاری اسامی کودکان به زبان ترکی ادامه بدهید. فعالان فرهنگی آذربایجان را با القابی چون تجزیهطلب، عامل شوروی، کمونیست و پانترکیست به انزوا بکشید. موسیقی، هنرمندان و لباس آذربایجانی را به تمسخر بگیرید تا حوزه فرهنگی این منطقه احساس حقارت کند"
جلال آل احمد، نویسندهای که به علت داشتن روحیات چپ، تعارفی با این فاشیستها نداشت، این چنین گزارش میدهد:
"اکنون چهل و چند سالی است تمام تلاش حکومت ایران نه تنها بر محدود کردن، بلکه بر محو کردن زبان ترکی است. آن را آذری نامیدند. زبان تحمیلی نامیدند. اسامی شهرها و محلات آذربایجان [و دیگر مناطق ترک نشین] را عوض کردند. کارمند و سرباز ترک را به نواحی فارس نشین و به عکس فرستادند اما هنوز که هنوز است کوچکترین موفقیتی در از بین بردن آن نداشتهایم"
مساله منحصر به حوزه فرهنگ نیست. با تبعیضهای اقتصادی، جمعیت آذربایجان به عنوان پرجمعیتترین مملکتِ ممالک محروسه، به مناطق مرکزی کوچانده شد. تبریزی که قبل پهلوی، پرجمعیتترین شهر ایران بود، امروزه در رقابت با کرج یا چهارمی است یا پنجمی. تخصیص تعداد کمتر نمایندگان مجلس، وزنه اثر گذاری سیاسی مناطق غیر فارس را هدف قرار داد. دولت مستقر در تهران، سیاستهای داخلی و خارجی را از منظر یک دولت فارس تنظیم میکند که دور تا دورش را اقوام غیر فارس محاصره کرده است.
طبیعی است که اقوام غیر فارس در مقابل این جریان دگرستیز، تمامیت خواه و نژادپرست، از هویت، زبان و حقوق خود دفاع میکردند. فضای آذربایجان در طول حکومت رضاخان ملتهب بود. با اخراج وی توسط متفقین و خلا قدرت ایجاد شده، آذربایجان به رهبری حزب دموکرات، اعلام خودمختاری و مطالبه تغییر رویه فاشیستی از تهران میکند. جبار باغچهبان، قیام آذربایجان را قیام کل ایران میخواند که برای رهایی از چنگال ظلم و استبداد به پا خاسته است. این نهضت سرانجام با اولتیماتوم امریکا (حامی پهلوی) به شوروی (حامی حزب دموکرات) و دادن امتیازات ویژه توسط قوام السلطنه (نخستوزیر وقت پهلوی) به شوروی، علیرغم توافق با حزب دموکرات مبنی بر خودمختاری و تغییر رویه فاشیستی، با به خاک و خون کشیدن آذربایجان توسط ارتش و زدن خنجر از پشت، علی الظاهر پایان میپذیرد. محمدرضا هر ساله، سالروز ورود ارتشش به آذربایجان را با عنوان نجات آذربایجان! جشن میگیرد و بر اسبی که بدان آذر میگفت سوار میشود!
مقابله فرهنگی اهالی زبان و ادبیات ترکی، تنها مسیری است که میتوان در آن قدم برداشت. شعرایی چون بولود قاراچورلو زندانی میشود. شهریاری که خود در جوانی تحت تاثیر محافل پانفارسیستی و حلقههایی چون جمع ملک الشعرای بهار بود به خود آمده و عزمش را برای شروع شعر ترکی جزم میکند. شهریار با شعر "الا تهرانیا انصاف میکن" به پانفارسیستها اعلام جنگ کرده و به تهران به عنوان پایتخت پهلوی و نماد فاشیسم میتازد. او با شعر "تۆرکۆن دیلی تک" به بازسازی اعتماد بنفس عمومی جامعه ترک و اخطار آلوده شدن مخزن لغات اصیل ترکی با لغات بیگانه میپردازد. شهریار آنقدر بزرگ و مشهور بود که نه قابلیت تحریف شدن داشت و نه بایکوت. ظهور شهریار خون تازهای به رگان مبارزین علیه این استبداد فاشیستی تزریق کرد. واگرایی در بین ترکانی که سابقه حاکمیت هزارساله در سراسر این جغرافیا داشتند و برای محافظت از وجب به وجب آن در شمال و جنوب و شرق و غرب خون دادهاند به سرعت رو به رشد بود.
سرانجام رژیم پهلوی ساقط شد. پهلوی بزرگترین ضربه را از همان ترکهایی خورد که از روز اول علیه آنها برخاسته بود. آذربایجان، حساب شخصی خود را با رژیم فاشیست ترکستیز پهلوی تسویه کرد. مجسمه محمدرضا در تبریز به زیر کشیده و لگدمال شد.
با انقلاب ۵۷، این موضوعات داغ، به اصل ۱۹ قانون اساسی جمهوری اسلامی انجامید که تمامی ایرانیان را فارغ از زبان و نژاد و... برابر دانست. در اصل ۱۵ قانون اساسی، زبان فارسی زبان رسمی و مشترک (میانجی) اعلام شد و دولت به تفسیر شخص آیت الله بهشتی به تدریس زبانهای غیر فارسی مکلف گردید. با رای آوردن کل قانون اساسی، این اصل نیز لباس قانون به خود پوشید.
علیرغم اینکه مطابق قانون، هیچ منعی برای داشتن فرهنگستان، شبکههای سراسری تلوزیونی، رادیویی و روزنامه و... برای اقوام غیر فارس نیست، برخلاف درخواست عمومی، این مطالبات هرگز لباس عمل نپوشید. اصل ۱۵ قانون اساسی، در آن قسمتی که مربوط به رسمی و میانجی بودن زبان فارسی است جدی گرفته و قسمت مربوط به اقوام غیر فارس متروک شد. جمهوری اسلامی میتوانست، با تکیه بر جهان بینی خودش مبنی بر "انّ اکرمکم" این موضوعات را ریشه کن کند اما نکرد.
باری ما هستیم. ما جزو معدود مردمانی هستیم که با کمترین امکانات آموزشی و رسانهای، نسل به نسل از خود و هویت خود محافظت کرده و با فاشیسم ترکستیز مبارزه کردهایم. این ماییم که از خود دفاع میکنیم و این جریان مقابل ماست که متجاوز است. این ماییم که مساوات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی برای همه میخواهیم و این، آنها هستند که تمامیتخواهاند.
هدف از راه اندازی این وبلاگ، جوابدهی به جعلیات دستگاه تبلیغاتی پانفارسیسم و آرشیو آن است. در این راه از انصاف و ادب دور نخواهیم گشت. زیرا همچنان که داعشی بودن و عرب بودن را مساوی نمیدانیم، بین یک هموطن فارسیزبان پلورالیست (تکثرگرا) با یک پانفارس فاشیست توتالیتر (تمامیتخواه) تفاوت قائلیم.
- ۳ بازديد
- ۰ نظر